توطئه عجیب ساواک

از نظر ساواک، بعد از سخنرانی تند مسجد جامع تهران، دیگر زمان آن رسیده بود که تهدید مذکور عملی شود و آنها مرا ترور شخصیت کنند، تا به خیال خودشان هم به من ضربه بزنند و هم اثر منبرم را در مردم از بین ببرند. لذا به سرعت و به طور گسترده آن عکس ساختگی را در سراسر کشور پخش کردند.

شبکه ایران: بعد از اینکه ساواک در سال 1344 موفق به ترور جانی من نشد، نقشه پلیدی کشید و به فکر افتاد به جای ترور جانی، مرا ترور شخصیت کند، تا به خیال آنها در افکار عمومی بدنام شوم! این موضوع را برای اولین بار است که می‌گویم. زیرا در زمان رژیم شاه گفتنش مقتضی نبود و پس از انقلاب هم با آگاهی عمومی مردم از ترفندهای مختلف ساواک، دیگر ضرورت و تناسب نداشت که به شرح یکی از موارد بی‌شمار سیاهکاری آن در مورد شخص خود بپردازم. در سال 1347 یک روز قبل از ظهر که در تقویم جیبی خود آن روز را 12 مرداد یادداشت کرده‌ام، از ساواک به من تلفن شد. صدای تلفن کننده برایم آشنا بود. چون همیشه عناصر معینی برای چنین گرفتاری‌هایی از ساواک تلفن می‌زدند. او گفت: «بعد از ظهر امروز در منزل باشید؛ اتومبیل به دنبال شما می‌آید، زیرا قرار است که ملاقات خصوصی بین شما و تیمسار نصیری صورت گیرد.» بعد ازظهر بود که ماشین آمد و سوار شدم. ماشین وارد خیابان زعفرانیة شمیران شد، از آنجا به خیابانی که به سعدآباد منتهی می‌گردید، آمد. کمی که جلو رفت، به چهارراه رسید. دست چپ داخل خیابانی پیچید که نسبتاً کوتاه و بن‌بست بود. تا انتهای این خیابان رفت. در آنجا وارد منزلی باغچه مانند شد که دری بزرگ داشت. اتومبیل داخل رفت و ما جلوی یک راهرو پیاده شدیم. شاید عرض راهرو 5/2 متر بود. دیدم طرف دست راست دری هست و مقابل این در، طرف دست چپ، چند نفرـ که از هشت نفر کمتر نبودندـ ایستاده‌اند. من که رسیدم، یک نفر آمد در را باز کرد و من داخل رفتم. اتاق نسبتاً وسیع و تالار مانندی بود. در آنجا نصیری روی یک مبل نشسته بود. میز کوچک کوتاهی به اندازة یک چای گذاشتن، با ظرف میوه‌ای جلوی مبل بود. دو سه تا مبل دیگر هم بود. من روی مبل مقابل نشستم. در آنجا نصیری تنها بود. اول شروع به گله‌گذاری کرد که: «خلاصه از شما گله‌مند هستیم! علیحضرت گله‌مند است؛ دستگاه گله‌مند است و لذا امروز شما را به اینجا خواسته‌ام که قدری خصوصی با شما صحبت کنم. صحبت من این است که با زبان ملایمت به شما می‌گویم: «تغییر روش بدهید و دست از انتقاد بردارید. منبر بروید ولی عادی. اگر قبول می‌کنید و به ما قول می‌دهید، خیلی خوب؛ ولی اگر قبول نکنید، عکسی تهیه شده است که حیثیت شما را برباد می‌دهد». بعد او عکس را درآورد و به من نشان داد. عکس، سر و صورت من را که به بدن مردی مونتاژ شده بود، در کنار یک زن نشان می‌داد. نصیری گفت: «از این عکس تعداد کثیری تهیه شده است. اگر شرایط ما را قبول نکردید، آنها را در سراسر مملکت پخش خواهیم کرد و ضربه غیرقابل جبرانی به شما وارد خواهیم ساخت. برای این که اتمام حجت کرده باشم، خواستم قبل از پخش عکس، با شما ملاقات کنم و این مطلب را بگویم».

جوابی که به نصیری دادم

وقتی نصیری عکس را نشان داد، من با کمال خونسردی گفتم: «خیلی خوب، شما این عکس ساختگی را تهیه کرده‌اید؛ اما من هم دو سه جمله برای آگاهی شما می‌گویم: اولاً، انتقادهای من یک فریضه دینی است، به نام امر به معروف و نهی از منکر. من در مقابل گناه و اموری که برخلاف مصلحت اسلام و مسلمین است، انتقاد می‌کنم. اگر جلوی منبر مرا بگیرید، دیگر تکلیف خاصی در این مورد ندارم، ولی اگر منبر بروم، باید حتماً این وظیفه دینی را انجام بدهم. مردم هم در انتظار انجام وظیفه دینی من هستند. بنابراین من با وجود این عکس که شما می‌خواهید پخش کنید، دست از وظیفه‌ام برنمی‌دارم. اما این نکته را هم به شما بگویم که ما با نصارا فرق‌هایی داریم. یکی از آنها امر ازدواج و نکاح است. آنها می‌گویند مسیح ازدواج نکرد؛ بنابراین، روحانیون مسیحی‌ـ فرقه کاتولیک‌ـ هم باید تارک دنیا باشند و ازدواج نکنند. ولی در اسلام، ما خودمان روی منبر گفته پیامبر (ص) را می‌خوانیم: «النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی». اگر من کشیش نصرانی بودم و جامعه ایرانی هم مسیحی بود، شاید پخش این عکس در افکار مردم اثر می‌گذاشت؛ زیرا آنها می‌گفتند: که شما خود را تارک دنیا می‌دانید و زن نمی‌گیرید، ولی در عمل و پنهانی ازدواج می‌کنید! اما نه، ما روحانیون مسلمان هستیم. تمام مجتهدین و علما زن دارند. حالا اگر شما عکس یک روحانی مسلمان را با زن نشان بدهید، چه زیانی به او می‌رسانید! بنابراین، پخش این عکس در میان مسلمانان بی‌اثر است. و اما از نظر اجتماعی، مردمی که بدانند شما این عکس را مونتاژ کرده‌اید و پخش نموده‌اید، تنفر آنها از شما دوچندان می‌شود. آن وقت خواهید دید که ضرر کرده‌اید و با توجه به اینکه شصت و اندی سال از عمرم می‌گذرد، مردم به سادگی می‌توانند به غیر واقعی بودن این عکس پی ببرند! به همین جهت هرگز کوچک ترین اضطرابی ندارم از این که شما می‌خواهید این عکس را پخش کنید! من در پناه خدا و برای رضای خدا حرف هایم را می‌زنم و شما هم آزاد هستید هر کاری که می‌خواهید بکنید!» من حرف‌ها را با کمال صراحت گفتم. نصیری هم خیلی تعجب کرد که من در مقابل دیدن آن عکس کوچکترین اضطراب و ناراحتی از خود نشان ندادم. فردای آن روز به آقایان اهل علم که روزها به منزل ما می‌آمدند، اجمالاً گفتم: «ممکن است برای من یک عکس ساختگی پخش کنند. الان ذهنتان را متوجه می‌کنم که این کار ساواک است و پخش آن را هم خود ساواک به عهده دارد». اما از ملاقات با نصیری چیزی نگفتم. هنوز مدّت زیادی از این ملاقات نگذشته بود که آنها برای اینکه نشان بدهند در تصمیم خود جدی هستند، یک روز که برای سخنرانی به مسجد مجد رفته بودم، این عکس را به راننده‌ام دادند و عکسی را نیز برای مرحوم حاج عباسعلی اسلامی‌ـ متصدی مسجد سید عزیزالله‌ـ فرستادند. آن بیچاره‌ها این عکس مونتاژ را آخرین تیر در ترکش خود، برای به سکوت کشاندن من به حساب می‌آوردند و نمی‌خواستند آن را به آسانی خرج کنند؛ تا در موقع مناسب آن را برای ضربه زدن به من بکار گیرند.

واکنش مردم نسبت به آن نقشه پلید

از نظر ساواک، بعد از سخنرانی تند مسجد جامع تهران، دیگر زمان آن رسیده بود که تهدید مذکور عملی شود و آنها مرا ترور شخصیت کنند، تا به خیال خودشان هم به من ضربه بزنند و هم اثر منبرم را در مردم از بین ببرند. لذا به سرعت و به طور گسترده آن عکس ساختگی را در سراسر کشور پخش کردند.بعضی از اشخاص که آن را دیده بودند، به من تلفن می‌کردند و از این حرکت مذبوحانه اظهار تأسف می‌نمودند، و من جواب می‌دادم: «این مسئله برای من مهم نیست؛ اما از آنجا که حاکی از شرف سوزی و فضیلت سوزی است، باعث می‌شود که در این مملکت هیچ کس احساس امنیت خاطر نکند و امنیت از مردم سلب شود و آنها همیشه در نگرانی به سر ببرند». اصولاً از بین بردن شخصیت یک انسان‌ـ ترور شخصیت‌ـ به مراتب ناگوارتر و سخت‌تر از نابود کردن جسم و جان اوست؛ زیرا از بین بردن شخصیت، یک عمل ممتد است و عوارض و تبعات منفی آن تا مدت‌های طولانی ادامه دارد. از بین بردن یک منبری‌ـ که راهنمای افکار مردم و مبلغ اوامر الهی است‌ـ نابودی یک فرد نیست، بلکه یک مملکت را از آزادی و توجه به وظایف دینی خود باز می‌دارد. خدا شاهد است که پس از پخش عکس مزبور، حتی یک تلفن هم به من نشد که اسائه ادبی صورت گیرد، یا چیز ناروایی گفته شود. بلکه برعکس، همه احساس همدردی با من و نفرت و انزجار نسبت به اقدام ضدانسانی ساواک می‌کردند. لذا این قضیه برای ساواک نتیجه معکوس داشت. مردی مسلمان و آزاده و فهیم که بسیار اهل درک بود و گاهی در مجالس با هم برخورد می‌کردیم و سلام و علیکی داشتیم، با این که هرگز منزل من نیامده بود، تلفن کرد و گفت: «می‌خواهم چند دقیقه منزل شما بیایم و شما را ببینم». آمد و گفت: «از این عکس که پخش کرده‌اند، به من هم داده‌اند». عکس را نشان داد و جلوی من پاره کرد و دور ریخت. گفت: «آمده‌ام به شما تبریک بگویم. می‌دانستم و می‌دیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد می‌کنید، اما فکر نمی‌کردم که انتقادهای شما این قدر روی دستگاه اثر گذاشته باشد و آنها را تا این اندازه در فشار سیاسی قرار دهد که دست به چنین کاری بزنند! وقتی که ساواک این عکس را منتشر کرد، فهمیدیم انتقادات شما برای اینها کشنده است که به این فکر پلید افتاده‌اند و اقدام به چنین سیاهکاری نموده‌اند».

نکته دیگر این که من در مجالس فواتح، یا صبح منبر می‌رفتم یا عصر و یا اینکه هم صبح و هم عصر منبر می‌رفتم. در بعضی از مساجد وقت نبود، و لذا هر چند ساعت دو مجلس می‌گرفتند.

روزی ساعت 1 تا 3 بعدازظهر به مسجدالجواد وعده داده بودم، تا بعد از آن برای استراحت به منزل بروم. اما برای مجلس دیگری که از ساعت 3 تا 5 بود، نیز مرا دعوت کردند. گفتم: «نمی‌توانم دو منبر متوالی بروم. منبر اول راـ در ساعت قبل از آن‌ـ وعده داده‌ام؛ اگر می‌توانید اولی را موافق کنید که از من صرفنظر کند، می‌آیم، وگرنه نمی‌شود. شخص دعوت کننده گفت: «غیر ممکن است و باید بیایید»! تعجب کردم که چرا وی این همه اصرار می‌کند. بعد گفت:«انتقادات شما از دستگاه باعث پخش عکس از طرف ساواک شده است. من می‌خواهم شما در مجلس ختم ما منبر بروید، تا ثواب این انتقادها برای روح مادر من باشد که از دنیا رفته است!» من هم ناچار دعوت را پذیرفتم. بنابراین، پخش آن عکس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد، بلکه برعکس، عوارضی پیدا کرد که دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود.در آن زمان هم بعضاً می‌شنیدم ساواک به این نتیجه رسیده است که پخش عکس ساختگی در بین مردم بی اثر بوده و احتمالاً فلانی انتقاداتش را شدت خواهد داد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد