کمونیست ها توبه نمی کنند!

در دوره های فامیلی که آخر هر ماه برگزار می شود،حظور همیشگی دارد. همسرش کمونیست بوده (شما بخوانید هست!). از آنهایی بوده که ظاهراً توبه کرده اند. به شدت تحت تأثیر همسرش است.به نظر من خودش هم کمونیست است! در مهمانی ها همیشه بحث های غیرعادی می کند. از هر آب گل آلودی ماهی می گیرد. کافیست یکی ناخودآگاه کلمه ای که به مذهب و دین مربوط است بر زبان بیاورد، آنگاه است که ایشان سریعاً با جملاتی ساده، مخالفت خود را اعلام می کنند. یکبار که حرف از مَحرم و نامحرم شد، ایشان حرف جالبی زد. گفت: "من نمیدانم موی سر من با موی بدن حیوان چه فرقی دارد، که من باید موی سرم را بپوشانم؟" یا همین اواخر بعد از عید غدیر، می گفت: "مگر ما همه از نسل آدم و حوا نیستیم؟ پس چطور شد که این وسط یک عده جدا شدند و «سید» نام گرفتند؟ من با عقل خودم این موضوع را قبول نمی کنم."

* هیچ گاه سعی نمی کند بحثی اساسی را آغاز کند و دست آخر به نتیجه برسد.زیرا او نتیجه گفتارش را در آینده خواهد دید! وظیفه او تلنگر زدن به افکار عده ایست که پایه دین و مذهبشان سست است، آنهایی که برای افکارشان به دنبال دلیل نگشته و فلسفه عقاید مذهبیشان را نمی دانند. او انتظاری هم ندارد که همان لحظه یکی با سخنش موافقت یا مخالفت کند و اگر مخالفی هم داشته باشد ترسی ندارد!

او می نشیند، تا تو در تنهایی خود، وقتی که سختی ها آسوده ات نمی گذارند، وقتی که فکرت پیش گناه است، آنگاه که مستعد پذیرفتن فکری نو و عاری از قید و بند هستی، ناگهان به فکر حرف او بیافتی. با خودت بگویی راست می گوید. بعد بنشینی با عقل مغلول در توهمات و دین نیم بندت سخنانش را بررسی کنی، این وسط شیطان هم به تو امداد غیبی می رساند ... و ناگهان نفس اماره ات فریاد می زند: "یافتم،یافتم ...! راه رهایی از دین را یافتم!" و اوی کمونیست، بی دین و فرصت شناس(!!!) به هدفش برسد، همین! به همین راحتی او در یک مهمانی ساده، بدون اینکه دست سیاه و صدای کلفتش او را لو بدهند، شکارش را روی هوا زده است!

* کمونیست ها و منافقین هیچگاه توبه نمی کنند. هیچگاه از افکار و مهم تر از آن از اهدافشان دست نمی کشند. مطمئنم که تا روز مرگ، افکار مسمومشان را در فضای بسته ذهن جوانان پخش می کنند. از عقلی سخن می گویند که شنوندگان فکر می کنند در لابلای دین بازی هایشان گمش کرده و با سخنان آن منجی منافق(!) پیدایش کرده اند. بی خبر از آنکه همان سجده های نیمه شب و همان زیارت عاشورای بعد از نماز مغرب است که آخر عقلانیت است، نه این افکار پوچ که اینها تحویلش داده اند. اشکال بعضی از ما این است که تنها دین را با دل قبول کرده و راه را بر عقل بسته ایم. همین می شود که یکی مثل اوی کذا، همین را می کند راه نفوذ در فکرمان، دینمان و عقایدمان!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد